روز نوشت
زهرا سبحانی

از کنسرت چه خبر؟!

گوشی‌ام خاموش می‌شود بی آنکه متن شعر «تلک القضیه» را پیدا کنم. یک ماهی می‌شود که هر وقت از دردسرهای دنیا، فارغ می‌شوم؛ دنبال متن این ترانه م……..

خواندن
داستان
زهرا سبحانی

حلاوت زهر

آفتاب به وسط آسمان رسیده بود. مقداد دستش را سایه‌بان چشمانش قرار داد. چشم تیز کرد و به دور‌دست‌ها نگاهی انداخت. با دیدن خاک‌هایی که در هوا به تلاطم افتاده بودند، لبخندی به لب آورد. پاتند کرد و با صدای بلند فریاد زد ….. حلاوت زهر

خواندن
داستانک
زهرا سبحانی

در پس تاریکی

مثل برگ پاییزی روی زمین افتاد. چادرش را محکم روی سرش گرفت. نزدیکش شدم. دست‌هایش را گرفتم و به چشم‌های ترسیده‌اش زُل زدم. مردمک چشم‌هایش لرزید و ……

خواندن
داستان
زهرا سبحانی

صندوق جواهر

قبلی‌ها را بایگانی کردم تا وقت و بی‌وقت بخوانمشان. این‌ نوشته‌ها برای من حکم اسم تو را دارند. صندوقِ بایگانی‌ این ایمیل‌ها را با اسم «صندوق جواهر» ذخیره کردم. دوستدار تو و بچه هایت ……

خواندن