فرصت مهیا

فرصت مهیا

هوا سرد شد زینب! یک هو، بی‌مقدمه!
آنقدر که لباس گرم بچه‌هایمان را هنوز بیرون نیاورده بودیم.
با این همه، سرمایش، حریف داغ قلب‌هایمان نشد. باران را که دیگر باور نمی‌کردیم. اما بارید مثل چشم‌هایمان. همان وقت که دنبال پدرت بودیم، کانال به کانال گروه به گروه تا خبری از او بیابیم. بیشتر از این از دستمان بر نمی‌آمد.

خبر شهادت تو را هم در این کانالها خواندیم؛ قبل از خبر شهادت پدرت.
راست یا دروغش را بگذار پای رسانه‌هایی که هیچ وقت برای «روایت اول» احساس تکلیف نکردند. در عوض آنقدر از «وقت و مکان مناسب» گفتند تا پاسخ فوری به چشممان نیاید و وظیفه‌ی خونخواهی میهمانمان را با روتوشی به اسم «عقلانیت مذاکره و صلح»، زمین‌گیر کردند. به اسم ما هم برنامه ساختند که حساب و کتاب هزینه‌هایشان را به اسم هزینه‌کرد مردم ایران جار بزنند. و در نهایت،
به اندازه‌ی دکمه‌های چند دلاری سر آستین‌هایشان هم آمدند میدان.
اما نه میدان نبردی که پدرت این روزها یک تنه تحت فرمان ولی آن را می‌گرداند؛ نه!
میدان خنده‌های پشت صحنه با هدایای فرش و خودکار.
و ما همچنان سرگرم بودیم. سرگرم پستوهای مجازی از صبح تا شب از شب تا صبح، فقط رجز می‌خواندیم. در نهایت پتو را روی سرمان می‌کشیدیم و می‌خوابیدیم. آنقدر که فکر می‌کردیم انتقام سردارمان را گرفتیم. این پدرت بود که با «آهن پاره‌ها» بیدارمان کرد.
همانطور که بعدها «صبر استراتژیک» خونخواهی هنیه را با گفتن «منتظر ایران نمی‌مانیم» به روی‌مان آورد. اما به هوش نیامدیم. هر شب و هر صبح گوشی به دست اخبار را چک می‌کردیم که برای وعده‌ها گزها را آماده کنیم. اسمش را هم گذاشته‌ بودیم «بصیرت» و خلاف این جریان را با انواع برچسب‌ها، مادرش را به عزایش می‌نشاندیم.
می‌بینی کجای‌ کاریم؟
آن هم در بازه‌ی زمانی که فرصت شهادت به اندازه‌ی کل یوم عاشورا مهیاست. همانطور که برای تو مهیا شد و لبیک گویان رفتی. اینبار قصه زینب پر درد، برایمان تازگی داشت.
با خونت از میدان نبرد پدرت گفتی و حق و باطل را تبیین کردی. خدا می‌داند این دنیا، چقدر دیگر از این قصه‌ی زینب‌ها در آستین دارد….

زینب! حالا بعد پدرت خوب هوشیار شدیم. برای ما که با خطبه‌های حماسی‌ پدرت بزرگ شدیم و با او از یک هوا نفس کشیدیم؛ بدون او، دنیا دیگر برایمان فقط دست و پا زدن برای رهایی از خفگی و تنگی‌اش خواهد بود.
بله! عجله دارم ؛ مگر چند نفر مثل او داشتیم که از ولایت بگوید و عمل کند، بی‌هیچ ترسی، بی‌هیچ واهمه‌ای بی‌هیچ پست و مقامی که تمام معادلات جهان وحش شارلاتان‌های کرواتی را به هم بریزد؛ در آخر هم بگوید عاقبت عاشقان مکتب امام خمینی «ره» جز شهادت نیست.
شهادت پدرت برای ما خود بیداری‌ست، بیداری به سبک «سیدحسن نصرالله»؛ یعنی جنگ جنگ تا پیروزی، تا شهادت؛ یعنی اینکه با حکم «فرض» سیل می‌شویم و دنیا را از اسرائیل و آمریکا پاک خواهیم کرد.
یقین دارم که خون پدرت تا خود ظهور جریان دارد؛ فقط یک سوال، تو هم با پدرت بر میگردی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *