کوثر کاظمی فخر
دوست فلسطینی من سلام!
من و تو قبل از اینکه دوست باشیم به حکم مسلمانیمان، خواهریم. دیگر فرقی نمیکند نامت چه باشد! تو همان خواهر خوب منی.
خواهر خوبم! شاید نتوانم حالت را درک کنم؛ ولی میتوانم تو را تصور کنم؛ اگر چه برایم سخت و ترسناک است؛ چون شاید اکنون زیر آوار، منتظری که جان بدهی!
صدای پدرت را میشنوی که دنبالت میگردد؛ اما نمیتوانی حرف بزنی و به پدر بگویی زیر آوار هستی.
شاید دستهایت زخم شده و نمیتوانی آجرهای زینتی خانه را از سر و تن خود جدا کنی. آجرهایی که چندسالی میشود رنگ خوشی به خود ندیدهاند و در همهی اتفاقات این سالها، شریک تک تک لحظههایتان بودهاند. یک روز تولد خواهرت، یک روز شهادت عمه و برادرت و یک روز بیهوش شدن پدرت در بمباران خانه!
شاید هم هیچ کدام برایت اتفاق نیفتاده باشد. جز شکستن پنجرههای آشپزخانه و حالا از پشت پنجره در حال تماشای پرواز گنجشک بیحال در آسمان تیره باشی! یاد آن روزها میافتی که دوستت میگفت: «تو چرا اینقدر دعا میکنی؟»
و تو میگفتی: «مگر از دست یک نوجوان ده، یازده ساله جز دعا، کاری بر میآید.؟»
حالا هم با خودت، دعاها و آرزوهایت را مرور میکنی! آرزو داری برای یک بار هم که شده به مسجدالاقصی بروی. آرزو داری برای یکبار هم که شده اعضای خانوادهات را ببینی و از همه مهمتر، آرزو داری که دشمنان فلسطینمان نابود شوند و آزادیاش را ببینی!
و من اینجا امیدوارم در آیندهی نزدیک، همهی آرزوهایت برآورده شود و باهم و در کنار هم، پیروزی فلسطین عزیز را جشن بگیریم. آمین یارب العالمین
دوست همسن و سال تو کوثر