هوای انتخابات ( دور دوم )

هوای انتخابات ( دور دوم )

ز. کاظمی فخر

دستم خشک شده بود. برایم سخت بود انگشتانم را تکان بدهم.
حضرت دلبر می‌گوید: «از بس گوشی دستت گرفتی…»
محل نمی‌گذارم؛ می دانم که راست می‌گوید اما که چی؟
ته دلم می‌دانم حرف حسابش این است که به فکر خودم باشم
ولی دوست دارم از عقل مایه بگذارم و بگویم حالا وقت به فکر خود بودن نیست.
می‌گوید: سه شب بی‌خوابی بس نیست؟
برایش دلیل می‌آورم. چشم‌هایش را ریز می‌کند و می‌گوید:«حرف‌های خودمو بهم تحویل نده»
چشم‌هایم مظلوم می‌شوند و می‌گویم: شاگردِ بدی‌ام، نه؟
می‌گوید: «بیا زودتر برویم رای بدیم
و این قصه را تمام کنیم
ساعت هشت رای دادن کیف می‌ده.»
قبل از آنکه موافقتم را اعلام کنم، می‌گویم:
«تازه شروع قصه‌ست حضرت آقا»

اینها حرف‌های یک هفته پیش بود؛ درست همین جمعه‌ای که گذشت.
فردایش هم نتیجه‌اش را اعلام کردند. پیروزی‌اش با آقای پزشکیان بود. من اما حتی سعی نکردم آن لحظه قلم به دست بگیرم و بنویسم. با خودم بسته بودم هیچ از این انتخابات ننویسم. چرا باید تاریخ بداند که مای مدعی «اهل کوفه نیستیم»، شب انتخابات نشستیم به ضرب اعداد و مصلحت در این و آن استدلال کردن تا اصلح را کنار بزنیم.
اما حالا بعد از گذشت یک هفته که
شور و التهاب خوابیده و دستم هم از خشکی در آمده، نوشتن را لازم می‌دانم.
راستش از نتیجه‌ی انتخابات دردم نگرفت. نه برای دستم اذیت شدم و نه برای وقت‌هایی که گذاشتم.
خودم هم باورم نمی‌شد، این قدر متین رفتار کردن و بی خیال بودن را!
درست برخلاف سال ۹۶ که من و خواهرهایم پشت تلفن برای نتیجه‌ی شنبه زار زده بودیم و‌ بد و بیراه به زمین و زمان گفته بودیم.
به گمانم هفت سال زمان خوبی‌ست برای بزرگ شدن،
برای با تجربه شدن،
برای اینکه یاد بگیریم وقتی امور از دستت خارج می‌شود یعنی تقدیر!
و در تقدیر مگر پناهگاهی جز خدا می‌توان یافت؟
«رضاً برضاک» را همان شنبه گفتم بی آنکه تلخی و یا حتی گنده گویی کنم.
توی گروه‌های همفکر غلغله بود
من اما بی‌خیال!
همه نگران بودند برای انقلاب
برای آینده‌ی جبهه‌ی مقاومت!
«چه باید کرد» و «چه می‌شود» و «در آینده چه کنیم» شده بود دغدغه‌ی دوستان!
آشفتگی از سر و روی گروه‌ها می‌بارید.

یک‌جا به دوستانم گفتم: «بنا به رئیس جمهورها بود که قاعدتا از انقلاب نباید چیزی می‌ماند؛ پس به سلامتی رهبرمون که مشارکت دور دوم بیشتر از دور اول شد»
فقط خدا از توی دل آدم‌ها خبر دارد. نمی‌دانم در دل دوستانم با شنیدن این حرف‌ها، آن‌هم از کسی مثل من چه گذشت؛اما دل من به این حرفها اعتقاد دارد.
دارم خیلی با خودم کلنجار می‌روم که الان چیز اضافه‌ای ننویسم. از شبهاتی که از همفکرانمان بیشتر مطرح می‌شد تا تفکر رقیب!
دیدم نمی‌شود. باید یک جایی این‌ها گفته بشود.
و ای کاش درس عبرتی بشود تا دوباره سر بزنگاه رکب نخوریم.
البته اگر به اسم وحدت و دوری از تفرقه،
دوباره دهانمان را خاک نکنند.
خاکی که تلخی‌اش بدطور گلوهایمان را می‌سوزاند، کی تمام می‌شود الله اعلم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *