این روزها من هم باید مثل مردم سرزمینم از زن میگفتم، از بانویی که نمیشناسی، میگفتم، از حس مادری که تجربه نکردی و از مادرم که دیگر…
دوست ندارم بگویم”نیست” چون با تو در این مورد هم عقیدهام که مادرها ابدی هستند و حتی اگر جسمشان نیست خاطرههایشان آنقدری زندهاند که تنهاییمان را پر کنند. با این حال ترجیح دادم برای تو بنویسم، برای تویی که “مادر” نقطهی عطف نوشتنت بود…
در این یک هفتهای که تو را شناختم، بارها برایت دست به قلم شدم، آنقدر نوشتم و دور ریختم و با اگرهایم کلنجار رفتم که خروجیاش، فقط روانه شدن کاغذپارهها به سطل بازیافت بود. آخرسر هم به خودم گفتم:«حالا یک نفر حرفی زده چرا باید برایم مهم باشد که چه میگوید؟!» ولی راستش را بخواهی دلم نیامد که ندانسته بروی، بروی به جایی که من آنرا آغاز حیات میدانم و تو آخر حیات؛بهویژه اینکه معتقد باشی نویسنده کارش “حقیقت گفتن” باشد.
شباهت من و تو کم نیست؛ هردو در سن 34سالگی اولین داستانهایمان دیده شد، هر دو طعم تلخ بیمادری را، بعد از تحمل درد و رنج یک دورهی طولانی در بیمارستانها، چشیدهایم؛ هر دو دغدغهی زنها را حداقل بارها در بیان تکرار کردهایم و هر دو هم از اسرائیل بدمان میآید، اگرچه تو آن را استعمارگر میدانی و من آن را غاصب.
با همهی اینها، اصلا مثل هم فکر نمیکنیم چرا که من پایبند اصولام و تو اصلا از اصول نمیدانی؛ همان اصولی که من آنها را “حصار امن” دوران زندگیام میدانم و تو ندانسته آن را “محدودیت مطلق” میخوانی؛ همانی که چهارده سالگیام را در اوج حساسِ احساسات، امنیت بخشید و تو بدون آن، به فکر سقط جنینی بودی که خواسته و ناخواسته، سر راهت سبز شده بود!
خاصیت حصار امنام فقط این نیست؛ مثلا در زمانی که خسته از مدرسه به خانه باز میگشتی، پدرت را دیدی که داشت مادرت را میکشت! حال آنکه بازگشت من از مدرسه مواجه بود با مادری که عشقش را در پختن غذای محبوب بابا، به نمایش میگذاشت.
شاید بگویی قیاس من و تو از اساس درست نیست! به هر حال پنج دهه اختلاف سنی چیز کمی نیست، قبول!
اما با همهی اینها، اگر بخواهم تو را حتی با مادربزرگم که سن و سالش به تو میخورد؛ مقایسه کنم بازهم به تجربههای تلخ تو نمیرسد.
دورهی او، اگر چه ایران دستخوش بیمنطقی و غربزدگی پهلویها بود؛ با این حال، مادربزرگ، عروس چهارده سالهی خانهی مردی شده بود که برایش جان فدا میکرد. بیبی جان تا خود مرگ از خوبیهای مردش میگفت، مردی که در آستانهی چلچلیاش او را به خاک سپرده بود ولی تا هفتاد و چهار سالی که عمر کرد از خاطرات خوبش، برایمان میگفت.
نمیخواهم به دروغ ادعا کنم که اصلا تلخی در میان خاطراتشان نبوده، نه!
ولی برای کسی مثل تو که معتقد است باید عاقلانه نوشت نه احساسی، منطقیست که انبوه شیرینی را به پایِ کمِتلخی، قربانی کنیم؟
این نمونهها را گفتم که یادآوری کنم این همه حس خوب، اتفاقی نیست بلکه مدیون همان “محدودیت مطلق” بیان توست، یعنی همان حجاب و عفافِ اصول من!
بیا صادق باشیم اگر حریمها در دنیایت حفظ میشد، نوجوانیات حرام میشد؟ ذهنت بستر تلخیهای وحشتناک گذشته میشد؟
با این همه، هنوز نتوانستم بفهمم چرا هنگام دریافت جایزهی نوبل ادبی 2022، از من، یعنی زن مسلمان ایرانی گفتی؟!
انتظار داشتم بهجای من، از تلخی دختران هموطنت بگویی که حسرت شناخت پدر و مادر، در چشمهایشان موج میزند؛ بهجای من، از کور شدن چشمان آن زن، در شنبههای فرانسوی، بگویی.
از خونهای فرانسویی که دامن دختران و زنان ما را با ویروسی به نام ایدز آلوده کرد، خودت را مبرا کنی.
از منش حکومتت که با شعار آزادی، خانواده را پوچ کرد؛ و در آمار حرام زادگی، رکورد زد، گِله کنی!
ولی فقط از من گفتی و به بهانهی حمایت از من، دنیایم را زیر سوال بردی!
دنیایی که براساس فطرت زن، او را ریحانهی زندگی میداند نه خدمتگزار!
هرچند باورش برایت سخت باشد ولی از حقیقت احترامی که به اندازهی انسان به من میگذارد، کم نمیکند. چیزی که تو سالها در دنیایت پیاش بودی ولی نیافتی!
تمدنساز خواندهام و از دنیای غربی، که زن را در انحصار میلههای جنسیت به بردگی کشانده، شاکیست.
اینها را برایت نوشتم تا بدانی آزادی دنیایت، در نظرم مردابی بیش نیست که حقیقت انسان را میبلعد و فقط تباهی را پس میدهد.
فقط بیا و قبل از رفتن، با بانویی آشنا شو که با گذشت چهارده قرن، هنوز مادری میکند، حتی برای تو، فقط بیا…
تاریخ: 15.دی.1401
🌱پینوشت:
آنی ارنو برندهی جایزهی نوبل ادبی2022 که در هنگام دریافت جایزه، حجاب زنان ایران را محدودیت مطلق خواند!