روز نوشت
زهرا سبحانی

کیف؟

کیف؟ «چگونه؟»تکون ملائک ابیض «می‌توانی فرشته‌‌ی سفید باشی»یبقی ضمیرک نص ضمیر! «وقتی وجدانت نصفه نیمه باشد» به این بیت بارها فکر می‌کنممی‌خوانم و بلند تکرار

خواندن
شهدا
زهرا سبحانی

تورجم رو ندیدی ؟

مثل دیشبی، مادر از پیشمان رفت.همسرم رفته بود شهرستان. خودم بودم و بچه‌ها و دلشوره‌ که دلیلش را نمی‌دانستم.صبح، هنوز آفتاب نزده، زنگ خانه‌مان به

خواندن
شهدا
زهرا سبحانی

میترسیم

می‌ترسیم. خیلی وقت است که دیگر از گفتن احساس‌مان می‌ترسیم.از باید و نبایدهای بی‌اساس فضای مجازی که، خِرمان را می‌چسبد و ولمان نمی‌کند! می‌ترسیم که

خواندن
شهدا
زهرا سبحانی

«دیدار»

پول‌ها نگاهی انداخت. گوشه‌ی لبش کش آمد. دستی بر محاسن سفید بلندش کشید. برق چشم‌هایش از چشمان تیزبین خدایار مخفی ……..

خواندن
شهدا
زهرا سبحانی

«روی سنگ‌ها»

تیله‌‌ی مشکیِ چشم‌هایش پی مادر به این سو و آن سو می‌چرخید. مادر که چادر را روی سر انداخت، به سویش دوید؛ پر چادر را در مشتش گرفت. مادر نگاهی به او انداخت و گفت: «ماشینت رو چرا نمی‌ذاری خونه پسرم؟»

خواندن
داستانک
زهرا سبحانی

آقا محسن

محبوبه سلیمانی:
سلام آقا محسن! چه عجب اومدی به خواب ما! تولدت مبارک با چند روز تاخیر….

خواندن