
دلم میخواهد حج بروم
یک_برشکتاب “بزرگ ترين غبن اين سال هاي بي نمازي از دست دادن صبح ها بوده؛ با بويش، با لطافت سرمايش، بارفت و آمد چالاک مردم.

یک_برشکتاب “بزرگ ترين غبن اين سال هاي بي نمازي از دست دادن صبح ها بوده؛ با بويش، با لطافت سرمايش، بارفت و آمد چالاک مردم.

چهارده سال از ازدواج فرانتس و سوفی میگذشت با سه بچهی قدونیمقد و چهارمی که همان روزهای اول عمرش، از دنیا خوشش نیامد و خداوند

ز. کاظمی فخر دستم خشک شده بود. برایم سخت بود انگشتانم را تکان بدهم.حضرت دلبر میگوید: «از بس گوشی دستت گرفتی…»محل نمیگذارم؛ می دانم که

ز. سبحانی حساب شبهایی که او را مخفی کرده بودند داشت از دستش در میرفت. روزنامهها میگفتند که فقط نُه شب از این شبها، در

کوثر کاظمی فخر دوست فلسطینی من سلام!من و تو قبل از اینکه دوست باشیم به حکم مسلمانیمان، خواهریم. دیگر فرقی نمیکند نامت چه باشد! تو

دمپاییاش را روی آسفالت میکشید؛ چند وقتی میشد که از درد پا خوابش نمیبرد. به انتهای کوچه نزدیک و نزدیکتر میشد، صدای زد و خورد

دستش که به دست مرد غریبه خورد حالش دگرگون شد.این مرد غریبه را قبلا جایی دیده بودکجا و کی را یادش نمیآمد. برایش عجیب بود

گوشیام خاموش میشود بی آنکه متن شعر «تلک القضیه» را پیدا کنم. یک ماهی میشود که هر وقت از دردسرهای دنیا، فارغ میشوم؛ دنبال متن این ترانه م……..