داستانک
زهرا سبحانی

دست در دست او

دستش که به دست مرد غریبه خورد حالش دگرگون شد.این مرد غریبه را قبلا جایی دیده بودکجا و کی را یادش نمی‌آمد. برایش عجیب بود

خواندن
روز نوشت
زهرا سبحانی

از کنسرت چه خبر؟!

گوشی‌ام خاموش می‌شود بی آنکه متن شعر «تلک القضیه» را پیدا کنم. یک ماهی می‌شود که هر وقت از دردسرهای دنیا، فارغ می‌شوم؛ دنبال متن این ترانه م……..

خواندن
داستان
زهرا سبحانی

حلاوت زهر

آفتاب به وسط آسمان رسیده بود. مقداد دستش را سایه‌بان چشمانش قرار داد. چشم تیز کرد و به دور‌دست‌ها نگاهی انداخت. با دیدن خاک‌هایی که در هوا به تلاطم افتاده بودند، لبخندی به لب آورد. پاتند کرد و با صدای بلند فریاد زد ….. حلاوت زهر

خواندن
داستانک
زهرا سبحانی

در پس تاریکی

مثل برگ پاییزی روی زمین افتاد. چادرش را محکم روی سرش گرفت. نزدیکش شدم. دست‌هایش را گرفتم و به چشم‌های ترسیده‌اش زُل زدم. مردمک چشم‌هایش لرزید و ……

خواندن
داستان
زهرا سبحانی

صندوق جواهر

قبلی‌ها را بایگانی کردم تا وقت و بی‌وقت بخوانمشان. این‌ نوشته‌ها برای من حکم اسم تو را دارند. صندوقِ بایگانی‌ این ایمیل‌ها را با اسم «صندوق جواهر» ذخیره کردم. دوستدار تو و بچه هایت ……

خواندن
داستانک
زهرا سبحانی

«آلزایمر»

من نمی‌خواستم او را آنجا ول کنم. آخرین نگاهش هنوز یادم است. گنگ و مات. کمی ترحم برانگیز. هر چند پر از تکبر و خودخواهی

خواندن
زهرا سبحانی
زهرا سبحانی

برای آنی

این روزها من هم باید مثل مردم سرزمینم از زن می‌گفتم، از بانویی که نمی‌شناسی، می‌گفتم، از حس مادری که تجربه نکردی و از مادرم

خواندن
داستان
زهرا سبحانی

«رفیق»

به دستگیره‌ی در، خیره نگاه می‌کنم. دیگر از آن رگه‌های طلایی‌اش، اثری نمانده.

خواندن
داستان
زهرا سبحانی

«نگین سبز یاقوتی»

پوشیه‌ام خیس شده بود. از صورتم جدایش کردم و با دستمال جلوی جوشش اشک‌هایم را گرفتم. نگاهی به پرستار کردم. با یک حالت تأسف همراه با دلسوزی نگاهم می‌کرد. ترس و وحشت، لرزی بر بدنم نشانده بود. زیر لب استغاثه ….

خواندن
داستانک
زهرا سبحانی

«ســاج»

سودابه نصیری به راحله نگاه می‌کنم، چشم‌های سبزش کاسه‌ی خون شده و رنگش پریده. بچه بغل از یک طرف به طرف دیگر می‌رود تا شاید

خواندن