به نام آنکه هر خیری را از او امید دارم
آخرین نوشته ها

سالن شماره یک
لرزش دستم بیشتر میشود و چشمم سیاهی میرود. هر لحظه خيال میکنم یک نفر از پشت، روپوشم را به طرف خود میکشد. زیر چشمی اطراف

«آسفالت خونی»
دمپاییاش را روی آسفالت میکشید؛ چند وقتی میشد که از درد پا خوابش نمیبرد. به انتهای کوچه نزدیک و نزدیکتر میشد، صدای زد و خورد

دست در دست او
دستش که به دست مرد غریبه خورد حالش دگرگون شد.این مرد غریبه را قبلا جایی دیده بودکجا و کی را یادش نمیآمد. برایش عجیب بود

از کنسرت چه خبر؟!
گوشیام خاموش میشود بی آنکه متن شعر «تلک القضیه» را پیدا کنم. یک ماهی میشود که هر وقت از دردسرهای دنیا، فارغ میشوم؛ دنبال متن این ترانه م……..

حلاوت زهر
آفتاب به وسط آسمان رسیده بود. مقداد دستش را سایهبان چشمانش قرار داد. چشم تیز کرد و به دوردستها نگاهی انداخت. با دیدن خاکهایی که در هوا به تلاطم افتاده بودند، لبخندی به لب آورد. پاتند کرد و با صدای بلند فریاد زد ….. حلاوت زهر

در پس تاریکی
مثل برگ پاییزی روی زمین افتاد. چادرش را محکم روی سرش گرفت. نزدیکش شدم. دستهایش را گرفتم و به چشمهای ترسیدهاش زُل زدم. مردمک چشمهایش لرزید و ……

صندوق جواهر
قبلیها را بایگانی کردم تا وقت و بیوقت بخوانمشان. این نوشتهها برای من حکم اسم تو را دارند. صندوقِ بایگانی این ایمیلها را با اسم «صندوق جواهر» ذخیره کردم. دوستدار تو و بچه هایت ……

«آلزایمر»
من نمیخواستم او را آنجا ول کنم. آخرین نگاهش هنوز یادم است. گنگ و مات. کمی ترحم برانگیز. هر چند پر از تکبر و خودخواهی

از گاندی هندی تا گاندی ایرانی
گاندی هندی بعد از تحولش، یک دست هوتی بیشتر نداشت. آن را هم همه جا میپوشید. هوتی که نخش را دستگاه ریسندگی هندی ریسیده بود

برای آنی
این روزها من هم باید مثل مردم سرزمینم از زن میگفتم، از بانویی که نمیشناسی، میگفتم، از حس مادری که تجربه نکردی و از مادرم

کیف؟
کیف؟ «چگونه؟»تکون ملائک ابیض «میتوانی فرشتهی سفید باشی»یبقی ضمیرک نص ضمیر! «وقتی وجدانت نصفه نیمه باشد» به این بیت بارها فکر میکنممیخوانم و بلند تکرار

«مستوران به روایت عیان»
💢«مستوران» عنوان سریالیست که به سفارش سازمان هنری رسانهای اوج برای شبکهی یک صدا و سیما ساخته شده و فصل دوم آن، این روزها در
داستان ما
جمعی از نویسندگانی که دوست دارند با نوشته هایشان میهمان لحظه های خلوت شما بشوند .