داستان حلاوت زهر آفتاب به وسط آسمان رسیده بود. مقداد دستش را سایهبان چشمانش قرار داد. چشم تیز کرد و به دوردستها نگاهی انداخت. با دیدن خاکهایی که در هوا به تلاطم افتاده بودند، لبخندی به لب آورد. پاتند کرد و با صدای بلند فریاد زد ….. حلاوت زهر خواندن زهرا سبحانی ژانویه 8, 2025