داستانک
زهرا سبحانی

در پس تاریکی

مثل برگ پاییزی روی زمین افتاد. چادرش را محکم روی سرش گرفت. نزدیکش شدم. دست‌هایش را گرفتم و به چشم‌های ترسیده‌اش زُل زدم. مردمک چشم‌هایش لرزید و ……

خواندن