
عبور یاس (م.سلیمانی)
از درد به خودم میپیچم. نفس در سینهام حبس شده. از شدت درد کمر، روی زمین مینشینم و عرق سردم را با پشت دست، پاک میکنم.
حتی نمیتوانم کیشیا را صدا کنم. کاش باز هم با حس تلپاتی اش به دادم برسد.
یاد صبح میافتم که سیدمحمد گفت:
من برم دیگه مطمئنی؟ فندق بابا هوس اومدن نکنه یه وقت! تا برم هیات
مرکزی بیام شب میشه ها. آخه برنامهی نماز جماعت و سخنرانی بعد از افطاره.
دستش را گرفتم و گفتم:





