روز نوشت
زهرا سبحانی

تو بزرگی مث شب (پرستو علی عسگرنجاد)

می‌فهممت زن.
صدای نفس‌نفس‌زدنت رو می‌شنوم.
آدم وقتی می‌ترسه، نفس‌نفس می‌زنه.
تو یه عمره یه نفس راحت نکشیدی.
تو یه عمره نفس کم آوردی.
دونه‌های درشت عرق رو که از پشت گردنت لیز می‌خورن و به عبای خاکی‌ت می‌رسن، می‌بینم.
لرز توی شونه‌هات رو حس می‌کنم.

خواندن